کتاب “روزها و قصهها” مجموعهای از سیزده قصه است که همگی روایت راوی، داستانها از کلاس و مدرسه است. قهرمان ماجرا درست قبل از اینکه به کوچه بپیچد نگاهی به میدان نبرد انداخت. دید قلدر کلاس همچنان طاقباز روی کولهپشتیاش افتاده و با تکان دادن دست و پای چاق و گندهاش سعی میکند از روی زمین بلند شود، ولی گویا نیروی جاذبه ولکن او نبود و نمیگذاشت از روی زمین کنده شود. پهلوانپنبه مانند لاکپشتی که به پشت افتاده باشد بیهوده دست و پا میزد و تقلا میکرد. درست است که گوشه هر چقدر هم خوب و مناسب باشد نمیتواند جای یک اتاق مستقل را بگیرد ولی بهتر از آن است که برای درس خواندن ندانم کجا بنشینم و کیف و کتابم را کجا پهن کنم.
دیدگاه ها
در اين بخش نظری ثبت نشده است.
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.