نویسنده: میرزا ابراهیم اَف
مترجم: محمد خلیلی
تعداد صفحه: 168
700000 ریال
1500000 ریال
پری خاله غرق در انتظاری شیرین،کنار پنجره ی بزرگ دو لنگه ای نشسته بود و شهر بی انتهایی را که در مقابل چشمانش گسترده بود،تماشا می کرد،بام ساختمان های چندین اشکوبه،سطح کوچه های دلباز و عریض،میدان ها و پارک ها . پیاده رو ها را برف سنگینی پوشانده بود. حتی درختان سرسبز صنوبر نیز لباس سفید به تن کرده بودند،هوا سرد و ساکت بود و هیچ صدایی به جز ریزش مداوم برف،به گوش نمی رسید . عظمت پایتخت،پری خاله را به هیجان واداشته بود. از هنگامی ک به شهر وارد شده بود،قلبش از فرط حیرت و شادی،در سینه نمی گنجید .شاید بدین سبب بود که نگاهش را هر دم از پنجره به هر سوی پرواز میداد که بتواند قدری به هیجان درونی خود فائق آید و افکار در هم خویش را سامان بخشد و قلب پر تب و تابش لحظه ای آرامش پذیرد...
دیدگاه ها
در اين بخش نظری ثبت نشده است.
نظرات کاربران
دیدگاه خود را ثبت نمایید.