بررسی رمان شبرنج
نگاهی به رمان شبرنج نوشتهی ناصر تیموری
نیلوفر نیکوفر
داستان شبرنج زندگی جوانی است به نام میلاد که در نوجوانی با مهسا نامزد میشود که این عشق و نامزدی نافرجام است ومهسا بر اثر تصادف جان خود را از دست داده ومیلاد دچار بیماری روحی، روانی میشود.
چندین ماه در بیمارستان بستری شده وبعدها در دانشگاه با دختری به نام مهسا آشنا و ازدواج میکند.جوانی است منزوی، دوست نداردبه مسافرت برود،به دلیل ترس از تصادف سوار اتوبوس نمیشود واهل رفت و آمد نیست.
داستان شروع خوبی دارد به طوری که مخاطب را تا انتهای داستان با خود می برد. دارای تعلیق بوده و یک داستان روانشناختی است.
در هر قسمت راوی تغییر کرده و باعث جالب شدن داستان میشود طوری که همه شخصیتها، روایت کننده داستان هستند. نام داستان به خوبی انتخاب شده، شبرنج، رنجی که میلاد بعد از شنیدن خبر فوت مهسا متحمل میشود برایش بسیار دردناک بوده و با بازی شطرنج در آن شبی که دچار توهم شده و با مهسا به شمال سفر کرده میخواهد این درد را کاهش دهد و شبِ رنج بوده.
یک عشق معصومانه که در دوران نوجوانی رخ داده و کمی کودکانه را به ما نشان میدهد. همه قسمتهای داستان خیلی خوب مثل یک پازل کنار هم قرار گرفتهاند، فقط جایی که من احساس کردم داستان دچار ضعف شده و سطح داستان را کمی پایین آورده، قسمتی بود که مریم عکسهای عروسی مهسا را نگاه میکند و زن عموی خود یعنی همسر دکتر ماهیدشتی را میبیند، ای کاش مریم و مهسا جور دیگری با دکتر ماهیدشتی آشنا میشدند. نمیدانم شاید من اشتباه میکنم.